• کارفرمای فهیم، آگاه و همراه که بعنوان مستاجر تصمیم به تاسیس یک کافه گرفته بود
• مالک و صاحب ملکی اصیل و چشمدلسیر که دستمان را برای تخریب، تغییر و زمانبندی باز گذاشته بود
• تیم راهانداز که بیهیچ جنگ و جدلی به بهترین طراحی و چیدمان مشترک بخش آشپزخانه رسیدیم
• همفکر و همراه طراحم که در اولین خطخطیها به اتـودهایی مشترک به لحاظ طراحی، رنگ، چیدمان، متریال و جانماییها رسیدیم
و
تیم اجرای مسئولیتپذیرم که بی هیچ یک از چالشهای روتین کارگاهی و بی سینجیم اضافی کار را استارت زدند ...
۱۱ روز از شروع تخریب و اجرا گذشت
جنگ ۱۲ روزه شروع شد!
نگرانی ها از روز ۱۳م شدت گرفت!
روز ۱۴م بر اثر انفجار تجریش، انشعاب اصلی لولهی آب ترکید!
جوهای پهن خیابان شریعتی سرریز از آبوگـِـل شدند، پیادهروی جلوی ما مملو از آب شده بود و آبگــِـل به داخل پروژه ما رسید ...
صدای انفجارهای پشت سر هم وحشت را بیشتر و بیشتر میکرد
همه چیز تعطیل شد
تهران؛ خالـــــــــــی از سکنه
و آنچه میدیدم باورکردنی نبود!
تعطیل شدن پروژهی کافه یاکا و پروژههای دیگر کمترین تاوانی بود که ما پرداختیم
هنوز هم در جانودلمان وحشـــت و تــرس و امـــید در کشـــاکش زندگی دستپنچه نرم میکنند
و ما قلبمان برای ایران میتپد
هرچند که روزها در بیدفاعترین حالت تهران،
و شبها در بیپناهترین سیاهیهای تهران سـکندری میخوریم
ما "همهچــیز" را درست نوشته بودیم
به امید آن روز که دستهای "بیهـمهچــیز" از این خاک کوتاه شود ...